ناصر ملک مطیعی در گفت و گویش با تماشا از خاطرات شیرین بازیگری می گوید: مال این مملکتم، کجا بروم
وقتی اولین جرقه های فیلم سازی در ایران زده شد یکی دوتا بازیگر جوان و خوش تیپ آمدند و شدند قهرمان سینما، یکی از این جوان ها ناصر ملک مطیعی بود. ناصری که کم کم تبدیل شد به پهلوان بزن بهادر سینما. هرچقدر که سن سینمای ایران اضافه می شود سن ملک مطیعی ها هم بالاتر می رود و متأسفانه فراموش می شوند. علاقه ای به مصاحبه نداشت. می گفت 30 سال است که بازی نمی کند اما آنقدر مهربان است که بالاخره راضی شد و ما پای صحبت ها و خاطرات او نشستیم. آنچه می خوانید بخش نخست گفتگوی تماشا با ناصر ملک مطیعی است.
مثل اینکه شما روحیه و سلامت خود را حفظ کرده اید، این سلامتی چقدر وابسته به ورزش هایی است که در ایام جوانی انجام داده اید؟
آنقدر هم سلامت نیستم. الان 81 سال سن دارم و به خاطر اضافه وزنی که پیدا کرده ام به سختی می توانم حرکت کنم. قبلاً هر وقت اراده می کردم به راحتی وزن اضافه ام را کم می کردم اما الان این امکان وجود ندارد. من ورزشکار و معلم ورزش بودم. در 15 سالگی رفتم به قله دماوند و شاید جوانترین کوهنوردی بودم که این کار را انجام داد. اما حالا پله ها را بالا و پایین کردن برایم مشکل است. سن وقتی که بالا می رود یک فرسودگی در کل بدن ایجاد می شود، کم کم آرتروز به سراغ آدم می آید و مفاصل ساییدگی پیدا می کنند من هم دچار این مشکلات شده ام و با آنها زندگی می کنم 10 سال پیش هم مثل بسیاری از آدم های هم سن و سالم قلبم را عمل کردم الان هم وقتی هوای تهران آلوده می شود به باغی که در زیباشهر کرج دارم می روم تا بتوانم نفس بکشم.
ناصر ملک مطیعی / عکس: مجله تماشا چطور شد که از ورزش و معلمی به سینما و بازیگری کشیده شدید؟بلیط خریدم رفتم سینما (خنده) اتفاقاتی که در زندگی من افتاده را من بارها تعریف کرده ام و آن زمان ها در بسیاری از مجلات و روزنامه ها نوشته شده، الان 30 سال است که بازی نمی کنم و دلیلی هم برای مصاحبه ندارم، اما حالا که اصرار کردید دوباره تعریف می کنم. آن روز من همیشه در مدرسه، انجمن تئاتر و ورزش را اداره می کردم چون از بچگی هر آدمی می داند که به چه چیزی علاقمند است و در هر فرصتی که پیش بیاید سعی می کند به آن علاقه اش برسد. در مدرسه نمایش نامه می نوشتم و نمایش بازی می کردم تا وقتی که کم کم سینمای ایران شروع کرد به شکل گرفتن، من هم رفتم سراغش. منتها وقتی آن زمان سینما شروع شد همه چیز سریع و هول و هولکی پیش رفت.این قضایی که تعریف می کنید مربوط به چه سالی است؟سال هزار و سیصد و درشکه (با خنده). فکر می کنم سال هزار و سیصد و بیست و شش یا بیست و هفت، موقعی که اولین جرقه ها در مورد فیلم سازی در ایران زده شد سال 1327 یک فیلم به اسم واریته را بازی کردم. این فیلم به چند قسمت تقسیم شده بود. در یک بخش من بازی می کردم و در بخش دیگر عزت الله انتظامی و چند نفر دیگر، آن موقع خیلی جوان بودیم. بعد در سال 1330 من اولین فیلمم را بازی کردم به اسم ولگرد که شهرت و معروفیت من از آنجا شروع شد طوری که اولین فیلم باعث شناخته شدن من شد. داستان ولگرد مردم پسند بود و همه برای دیدنش به سینما می آمدند و خیلی خوب هم به فروش می رفت بعد از آن پشت سر هم فیلم بازی کردم چهار راه حوادث، غفلت، افسونگر و ... و تا آمدم به خودم بجنبم 30، 40 سال گذشت.مشکل اصلی آن زمان برای فیلم سازی چه بود؟آن موقع مهمترین و اصلی ترین مشکل نبود بودجه و سرمایه بود. برگشتن پول در سینما یکی از مهمترین عوامل برای ادامه کار است، گیشه باید فروش داشته باشد. آن وقت ها کسانی که علاقمند به فیلم سازی بودند به هر دری می زدند که پول تهیه کنند، قرض می گرفتند، حتی بهره های کلانی را بابت این پول پرداخت می کردند تا بتوانند فیلم بسازند تا وقتی که کم کم بعضی از فیلم ها جواب دادند و خوب فروختند. بعد یواش یواش تکنیک های سینمایی پیشرفت کرد و مردم استقبالشان از فیلم ها بیشتر شد. آن زمان رقیب سینمای ایران، سینمای مدرن اروپایی و آمریکایی بود چون در سینماهای ما فیلم های آنها را می گذاشتند و مردم به دیدن آنها عادت داشتند. بعد از یک مدت هم که سر و کله دوبله پیدا شد و آن فیلم ها را قابل فهم تر کرد، در صورتی که ما تکنیک و وسایل مدرن نداشتیم که آب و رنگ فیلم هایمان به خوبی آنها شود. ما حتی برق هم نداشتیم و خرید یک موتور برق برای فیلم سازها سخت بود.
ناصر ملک مطیعی / عکس: مهدی خسروشیری شما هم خودتان برای ساخت فیلم سرمایه گذاری می کردید؟من هفت، هشت تا فیلم کارگردانی کردم و در بعضی از فیلم ها سرمایه گذاری می کردم. البته به این شکل که پولی را برای ساخت فیلم بگذارم. خودم کارگردانی و بازی می کردم و پولش را به عنوان سرمایه گذار نمی گرفتم. بیشتر فیلم هایی که خوم درست می کردم زیاد در گیشه با موفیت روبرو نمی شد چون دلم می خواست در آن فیلم ها مسائل خاص تری را با نگاه متفاوتی نشان بدهم.به قول خودمان فیلم با کلاس بسازیم و اشتباهاتمان کمتر باشد و وقتی که فیم از ذهن مردم عادی کوچه و بازار دور می شد و یک ذره سنگین می شد گیشه را به دست نمی آورد. آن فیلم ها را برای خودم می ساختم و فیلم های پر فروش برای دیگران بود. مثل غلام ژاندارم، طوقی، قلندر، خاطر خواه و ... اما مثلا یک فیلم من به اسم «سوداگران مرگ» که در مورد مبارزه با اعتیاد بود آنچنان که باید دیده نشد چون آن زمان در داروخانه ها کوپن تریاک وجود داشت و مردم خیلی راحت آن را تهیه می کردند و قضیه اعتیاد مشکل و دغدغه ذهنی مردم نبود. از فیلم های خودم مردان جاده، عروس دهکده و فرار از حقیقت را خیلی دوست دارم. به هر حال آن زمان خیلی پشت سر هم و بدون وقفه بازی می کردم و اگر یک فیلم خوب فروش نمی کرد باعث نمی شد که مردم من را فراموش کنند.بازیگرهای معروف آن زمان چه کسانی بودند ؟سوپراستارها دو، سه نفر بیشتر نبودند، مثل بهروز وثوق و فردین، همه هنرپیشه های درجه دو و سه بودند که مردم می شناختند که به خاطرشان به سینما می رفتند، مثل سعید راد، ایرج قادری و ... هنرپیشه های تئاتر مثل جمشید مشایخی، علی نصیریان، فنی زاده و عزت الله انتظامی هم بودند که گاهی در بعضی از فیلم ها بازی می کردند. البته کار فیلم بستگی زیادی به شانس هم دارد، همان طور که استعداد، علاقه مندی و پشتکار می خواهد، شانس هم می خواهد. خیلی وقت ها یک نفر در یک فیلم بازی می کند و آن فیلم یک شبه موفقیت چشمگیری پیدا می کند و بازیگرانش دیده می شوند و معروف می شوند. برای کارگردانی هم همین طور است. وقتی پشتوانه یک کارگردان خوب و قوی باشد اگر یکی، دو فیلمش خوب نباشد مهم نیست و نامی از آنها برده نمی شود، ولی اگر پشتوانه خوبی نداشته باشد با همان یکی، دو فیلم کارش تمام می شود.مطبوعات آن زمان چقدر موثر بودند؟آن زمان شایعات، حرف ها و نقل ها بیشتر در مورد فیلم بود. الان در کنار سینما و چهره هایش ورزشکارها هم صفحات زیادی از مطبوعات را به خود اختصاص می دهند؛ اما آن زمان ورزش سر و صدا نداشت و بیشتر حرف ها در مورد سینماهایی ها بود، حاشیه ها خیلی زیاد بود، این به آن چه گفت، فلانی چه کار کرد و ... خبرنگارها دنبال این چه چیزها بودند. آن زمان بازیگرها بر چه اساسی سوپر استار می شدند؟کار هنرپیشگی ممکن است یک شبه آدم را به اوج ببرد اما نگهداری آن و ظرفیت آن آدم خیلی مهم تر است. مردم ما به خصوصیات شخصی آدم های چهره خیلی علاقه مند هستند اگر مورد پسندشان نباشد یک موج به صورت ناخودآگاه در بین مردم جریان می گیرد که آن فرد را به پایین می کشد در صورتی که در خارج از ایران در سینمای هالیوود یا اروپا چنین چیزی نیست.هنرپیشه ها آنجا در زندگی خصوصی شان هزاران اتفاق می افتد ولی کسی کاری به این چیزها ندارد. اما اینجا همه چیز را با هم قاطی می کنند و زندگی خصوصی بازیگر در کارش هم تاثیر می گذارد. این قضیه زمان ما خیلی پررنگ تر از الان بود و بازیگر ها باید پیشتوانه اجتماعی شان خیلی خوب می بود و روابط عمومی خوبی با مردمی داشتند، بازیگرها باید خوش نام می بودند تا بتواند چهره شوند و بمانند. کار سینما کاری است که کسانی که در آن فعالیت می کنند، مخصوصا بازیگرها باید خیلی حواسشان را جمع کنند تا آلت دست نشوند چون شهرت و معروفیت خیلی آفت دارد و گرفتاری های مختلفی را به وجود می آورد، چاله و چوله در مسیر زندگی درست می کند که ممکن است درون آن بیفتی، رقابت و دشمنی دارد چون طبیعی است که وقتی یک عالمه طرفدار داشته باشی کنارش چند تا دشمن هم پیدا می کنی.اوضاع فیلم ها و سینمای حال ایران را چطور می بینید؟بعد از انقلاب سینما تکان خورد و بودجه در اختیار علاقمندان قرار گرفت دانشکده های مرتبط ساخته شد و بچه های تحصیلکرده آمدند در کار. فیلم نامه نویسی پیدا شد. موزیک متن درست شد و تکنینک های فیلمبرداری و کارگردانی پیشرفت کرد. همه اینها باعث شد فیلم های ایرانی در مجامع سینمایی راه پیدا کنند و جایزه بگیرند. آن موقع اگر می خواستند فیلم ایرانی را با فیلم های خارجی مقایسه کنند غیر منصفانه بود، چون ما با دست خالی فیلم می ساختیم، ولی الان سینمای ما خدا را شکر پیشرفت کرده. الان وقتی می نشینم و فیلم های قدیمی خودم را نگاه می کنم باز هم می بینم آن فیلم ها هم برای خودشان یک چیزهایی داشته اند که دیدنی شان می کرده.ناصر ملک مطیعی / عکس: مجله تماشا وقتی به گذشته نگاه می کنی چه می بینید ؟اینهایی که می گویند یک عمر است، وقتی که این مسائل و دوره ها تمام می شود و فرصت پیدا می کنی که بنشینی و به آن فکر کنی تازه متوجه می شوی که چه مراحلی را گذرانده ای و خیلی آسان نبوده که بتوانی از این همه مسائل و مشکلات عبور کنی.چطور شد که شما مثل بسیاری از همکارانتان به خارج از ایران نرفتید؟من قبل از این جریان ها و رفتن ها خیلی کم بازی می کردم و خسته شده بودم . آخرین فیلمی هم که بازی کردم برزخی ها بود که همان اوایل انقلاب بود. آن موقع من آمریکا بودم و به خاطر این فیلم به ایران آمدم بعد از آن هم واقعا خسته بودم و دیگر توانایی بازی کردن نداشتم. این کار باید با همه وجود انجام شود با پنجاه درصد از توان نمی شود آن را انجام داد ولی بعضی از دوستان به کارشان ادامه دادند و خدا را شکر خیلی هم موفق بودند. من مال این مملکت هستم، در و دیوار و کوچه های این مملکت برایم آشنا هستدن، کجا بروم؟! من دورترین کشور دنیا را که رسیدن به آنجا کلی وقت آدم را می گیرد بیشتر از یکی، دو ماه نمی توانم تحمل کنم، هر کسی یک طبعی دارد این کشورها مال من نیست. مخصوصا در این سن و سال، بسیاری از هم سن و سال های من که در آنجا زندگی می کنند زجر می کشند، آدم با خاطراتش زنده است، همه خاطرات من اینجاست. من اینجا وقتی کاری برایم پیش می آید چند نفر هستند که به خاطر محبت شان و علاقه شان به من کمک می کنند، آن کار را انجام دهم. ولی کجای دنیا غیر از ایران این اتفاق برای من می افتد؟! آنجا اصلاً من را نمی شناسند و نمی دانند من کی هستم؛ اما مردم اینجا به من محبت دارند، این یک گنجینه است مثل یک حساب پس انداز طلایی می ماند که در جیبم است. ممکن است یک وقت هایی مشکلاتی به وجود بیاید اما اینها دلیل نمی شود که من ناراحت شوم مثل این است که همسایه بغلی چلوکباب داشته باشد و تو نان و پنیرت را به آن خاطر نخوری! بعضی ها قدر این چیزها را نمی دانند. غربت، پدر آدم را در می آورد. بعد از انقلاب وقتی خواستم برای مسافرت و دیدن پسرم به آمریکا بروم در فرودگاه یک صف طولانی بود، قبل از آن هر وقت می رفتم فرودگاه افسرها می آمدند مرا از یک در مخصوص تا هواپیما راهنمایی می کردند؛ اما سال 59 رفتم و در صف ایستادم، یک خانمی جلوی من ایستاد، و گفت: «مثل اینکه شما را صدا می زنند گفتم نه من در صف ایستادم همه نگاه می کردند که من چرا به صداها واکنش نشان نمی دهم! یک دفعه یکی از مسئولان فرودگاه آمد و مرا به یک گیت راهنمایی کرد و با محبت من را به سمت هواپیما راهنمایی کرد، حال عجیب و غریبی به من دست داد واقعاً لذت بردم. الان هم همین طور است، اینجا وطن من است و من تا به حال کوچکترین بی احترامی از کسی ندیده ام و این برای من یک افتخار است».